۰
۰
نسخه چاپی

چهار تصویر عجیب از ورزشگاه خانگی استقلال و پرسپولیس / مانند بقایای تمدن های از یاد رفته می ماند / استقلال السد از زاویه ای دیگر

چهار تصویر عجیب از ورزشگاه خانگی استقلال و پرسپولیس / مانند بقایای تمدن های از یاد رفته می ماند / استقلال السد از زاویه ای دیگر
صحنه‌ها و تصویرهایی که می‌خوانید حاصل یک ساعت حضور من در ورزشگاه آزادی و توجه کردن به آدم‌هاست نه نگاه کردن به بازی. آنچه می‌خوانید حتی یک‌سوم اتفاقات رخ داده شده هم نیست.
به گزارش اطلاع نیوز

دیدار شبانه دوشنبه شب هفته قبل از ورزشگاه آزادی، باید چند روزی منتظر می‌ماند تا فرصتی برای به چاپ رسیدن در روزنامه پیدا کند.

برگزاری مسابقات لیگ قهرمانان آسیا و لیگ برتر و همچنین مسابقات آسیایی اندونزی هیچ فضایی برای انتشار این گزارش نمی‌گذاشت تا امروز.

صحنه‌ها و تصویرهایی که می‌خوانید حاصل یک ساعت حضور من در ورزشگاه آزادی و توجه کردن به آدم‌هاست نه نگاه کردن به بازی. آنچه می‌خوانید حتی یک‌سوم اتفاقات رخ داده شده هم نیست.

جا برای انتشار گزارش کامل نیست وگرنه دو صفحه روزنامه هم برای روایت صحنه‌های تکان دهنده‌ای که دیدم کفایت نمی‌کرد. این مطلب را تقدیم می‌کنم به آن دو هوادار مازنی که به قول خودشان چند صد کیلومتر را کوبیده بودند و 200 هزار تومان هم خرج کرده بودند تا با تحقیر و خستگی به خانه برگردند. این سطرها هدیه‌ای به شما که تا میدان آزادی سرپا ایستاده بودید و من خسته‌تر از آن بودم که جایم را به شما بدهم. ببخشید.

 تصویر اول

از متروی ورزشگاه آزادی که پیاده می‌شوی و از حیاط ورودی‌اش که می‌زنی بیرون، موتورسوارها رهایت نمی‌کنند. پولی می‌خواهند تا برسانندت به در شرقی.

یک تاکسی با دو مسافر نشسته و برای این مسیر دوهزار تومان طلب می‌کند. سوار که شدی می‌فهمی که کارت اشتباه بوده چراکه تاکسی باید تا پایین جاده برود و دور بزند در حالی که موتورسوار راست شکمش را می‌گیرد و می‌بردت بالا و به قول خودش «سیم ثانیه» بعد دم در پرتت می‌کند پایین! چند دقیقه بعد وارد ورودی شرقی ورزشگاه می‌شوی. نیمه اول چند دقیقه‌ای است که تمام شده و تا آغاز نیمه‌دوم چیزی نمانده اما عجله‌ای نیست.

آنچه تماشا دارد آدم‌ها هستند و رفتارها وگرنه بازی را بعدا هم می‌شود با کیفیت اچ دی تماشا کرد. به گیت‌های بلیت‌فروشی می‌رسی. مثل بقایای تمدن‌های از یاد رفته هستند. یکی دو ساعت پیش اینجا مثل جاده ابریشم شلوغ و پر از برکت بود و حالا پرنده پر نمی‌زند. به شهری می‌ماند که زامبی‌ها به آن حمله کرده باشند.

روی هزاران تکه کاغذ پاره شده قدم می‌گذاری که کف زمین افتاده‌اند. در این گرانی کاغذ و کمبودش، ما هنوز مشغول انتشار بلیت کاغذی دور ریز هستیم که مثل بلیت‌های اتوبوس در دهه‌های از یاد رفته، باید به راننده بدهی تا پاره‌اش کند!

کف زمین تا خود ورودی ورزشگاه به معنای مطلق کلمه پر از آشغال است. بلیت‌های پاره شده، بطری‌های آب معدنی، پلاستیک‌های ساندویچ و زباله در هر شکل و رنگ و حجمی که تصورش کنید. یک یا دو سطل آشغال دکوری در گوشه‌هایی دور از دسترس گذاشته‌اند که همان‌ها هم پر شده است.

بقیه بی‌خیال رد شده‌اند و آشغال‌شان را ریخته‌اند زمین. سطل آشغال بسیار کم و سایزش هم بسیار کوچک است. انگار سطل‌های تزئینی پارک‌ها! مسیر هیچ چیزی ندارد غیر از جاده‌ای که باید زیرنور آفتاب شدید طی کنی. ریخته شدن آشغال طبیعی‌ترین کار ممکن است!

 تصویر دوم

طبقه اول جایگاه 22. کارت خبرنگاری سرباز شهرستانی دم در را نرم می‌کند که روانه طبقه دومت نکند. می‌روی داخل. از جایگاه سیمانی مسقفی رد می‌شوی که چند «آش خور» خسته، نشسته‌اند گوشه‌اش و چمباتمه‌زنان چرت می‌زنند. خستگی را روی صورت‌های آفتاب خورده شهرستانی‌شان می‌توانی ببینی. اینها اگر مجبور نبودند، شاید حالا هم همین‌جا بودند اما یله و رها. روی سکوها گرم طبل زدن و تشویق تیمی. درست مثل همه آن از شهرستان آمده‌هایی که آخر شب با خستگی به خانه برمی‌گشتند.

می‌روی جلو. به 10 متری سکوها نزدیک می‌شوی. برخلاف تصور اولین حسی که با نزدیک شدن به سکوها تحریک می‌شود حس شنوایی نیست. حس بویایی بسیار زودتر تحریک می‌شود. سکوها محو دودند. از هر پنج نفر دو یا سه نفر گرم سیگارند. سیگار و صد البته یک چیز دیگر. بوی گرم و تلخی دارد. سنگین هم هست؛ بسیار سنگین.

کمی طول می‌کشد تا لابه‌لای بوی عرق تن مردهای هیجان زده و عصبانی و بوی دود خفه‌کننده سیگار، این بوی تلخ را بشنوی اما لحظه‌اش می‌رسد. ناآشناست. حس تجربه نشده و ممنوعه‌ای پشتش دارد که بلافاصله ماده‌های مخدر صنعتی و سنتی را در ذهنت لیست می‌کند. یعنی «گل» که می‌گویند همین است؟

پشت تو یک افسر پلیس ایستاده. با صورتی خسته اما چشم‌هایی هوشیار. جا می‌خوری. استعمال ممنوع دخانیات به کنار با استعمال ممنوعه چه می‌کند؟ نمی‌دانی متوجهش شده یا نه ولی راهش را می‌کشد و می‌رود. نگاهی به سکوهای ملتهب می‌کنی. آدم‌های گرم در دود غلیظ سیگار و عصبانی از نتیجه که تندترین فحش‌ها را به بازیکن‌های محبوب خودشان می‌دهند، به پلیس تنهایی که در هیجانی‌ترین لحظه ممکن بخواهد به سیگار کشیدن‌شان گیر بدهد چه خواهند گفت؟

 تصویر سوم

دو سوم از بازی رفته و یک‌سوم مانده است. رفتارها ابدا طبیعی نیست. جوانکی بیست و دو سه ساله با دست‌کم 140 کیلو وزن چشم‌هایش را بسته و دهانش را باز کرده. از بالا تا پایین باشگاه و بازیکن‌ها را یکی یکی فهرست کرده و با ذکر جزئیات به بیان اموری می‌پردازد که قصد دارد انجام دهد. شرح جزئیات آنقدر دقیق گفته می‌شوند که باید جلوی خودت را بگیری تا این صحنه‌ها را پیش چشم مجسم نکنی.

... و این تنها فحاش جمع نیست. از هر دو سه نفر یکی مشغول عربده‌کشی و دادن فحش‌های کاف‌دار غلیظ است. چند بچه کوچک با تحیر به این آدم بزرگ‌های عصبانی نگاه می‌کنند که از دهان‌شان کلماتی ناآشنا بیرون می‌آید. می‌توانی شکستن معصومیت کودکانه را توی چهره‌های‌شان به تماشا بنشینی.

استقلال مشغول خوردن گل‌های بعدی است. یکی پس از دیگری. سه گل پی‌در‌پی و با هر گل فریادها و فحش‌ها و اعتراض‌ها بیشتر هم می‌شود. اولین فحش به شفر را همان پسر چاق غیر طبیعی می‌دهد که این حجم از عصبانیتش اصلا طبیعی نیست.

سیگار پری هم دستش است و بعد از هر چند ثانیه فحاشی، پک عمیقی به آن می‌زند. بعد از هر پک داغ‌تر می‌شود و بعد از هر فحش خالی‌تر و دوباره کام می‌گیرد و فحش می‌دهد. جای دود بیرون دادن فحش بیرون می‌دهد. بقیه از او بدتر. جوانک ورزشکارمانند دیگری را می‌بینم که در فحش دادن با او رقابت دارد.

فحش‌ها وضوح تصویری و جزئیات دقیقی دارند. اپیدمیک هم هستند چراکه در ثانیه‌ای از سکویی به سکویی منتقل می‌شوند. خیلی زود خودت را غافلگیر شده می‌بینی که داری فحش‌های سبکی می‌دهی که کم‌وزن بودنش دیگران را عصبانی می‌کند و خودش، خودت را. همرنگ جماعت شدن اینجا آسان‌ترین کار است. می‌کشی کنار.

 تصویر چهارم

پشت همین صندلی‌ها بوفه است. می‌روی جلو به طمع چیزی داغ که گلویت را صاف کند و کمی فحش‌ها را از دم زبانت پس بزند. بوفه‌چی -واژه بهتری برای توصیفش نیست- می‌گوید کافی‌میکس بخور. سوال احمقانه‌ای می‌کنی در مورد کاپوچینو که به گرد شدن چشم‌های طرف منجر می‌شود! تاکید می‌کند که آن را هم دارد و بعد یک هات‌چاکلت می‌دهد دستت. آب‌ جوش می‌ریزد و با یک نی کوچک هم می‌زنی و می‌خوری.

مشخص است که حجمش را کم کرده‌اند تا لیوان‌های بیشتری بفروشند. مزه نمی‌دهد. حالت بیشتر گرفته می‌شود. می‌روی سمت سطل آشغال که بریزی‌اش دور اما سطلی نیست. آشغال‌ها کف زمین موج می‌زنند. اینجا هیچ چیزی زیبا نیست مخصوصا فوتبال!

به سرویس بهداشتی هم سری می‌زنی برای اینکه ببینی وضع به آن بدی که می‌گویند هست یا نیست؟ نیست. قابل تحمل‌تر از جاهای دیگر است. بیرون می‌زنی. بازی در آستانه تمام شدن است. می‌زنی بیرون. همراه با هزاران تماشاگر عصبانی دیگر. مسیر برگشت خود شکنجه دیگری است. اتوبوس‌ها و مینی‌بوس‌هایی که به تعداد تماشاگران نیستند و چند برابر ظرفیتی که دارند هم مسافر می‌زنند.

اگر سوار شوی، اگر جا برای نشستن یا ایستادن گیرت بیاید، اگر راننده حاضر شود راه بیفتد و طمع برش ندارد که روی سقف آدم سوار کند باز هم باید نیم‌ساعتی در ترافیک ورودی-خروجی تنگ و کوچکی بمانی که اتوبوس‌ها و ماشین‌های حاضر در پارکینگ را اسیر خودش کرده؛ ترافیک خروجی‌های اتوبان هیچ.

ساعت 12 شب به میدان آزادی می‌رسی. خسته، تحقیر شده، فحش خورده و بازی را باخته. زیبایی فوتبال از تو دریغ شده و جایش را زشتی، کثیفی و آلودگی صوتی و تصویری و مخدری پر کرده. شب باید حتما زیر دوش آب داغ خود را کیسه بکشی تا آن بو از بند بند سلول‌های بدنت دور شود.

این تصویرهایی است از ورزشگاه آزادی در شب بازی استقلال و السد. در شب هر مسابقه دیگری در ورزشگاه. بساط چای و تخمه و فحش‌های کاف‌دار و بوهای مشمئز‌کننده برپاست.

منبع خبر : فرهیختگان



+ 0
مخالفم - 0
نظرات : 0
منتشر نشده : 0

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید

logo-samandehi

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به سایت اطلاع نیوز می باشد . هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.